دوست ندارم رسمی بنویسم
دوست ندارم کلمات عجیب غریب بیارم تو گفتارم
دوست ندارم روابطم پیچیده بشن
دوست ندارم بیشتر از این تو زندگیم اذیت بشم
ولی خب یوقتایی اصن باید قلمبه سلمبه بنویسی تا اون حرفه بیاد بیرون
همین الان از نوشتن خسته شدم
همین لحظه که این کلمه رو مینویسم دیگه دلم نمیخواد هیچی بنویسم
مث وقتایی ک تو باشگاه داری یه وزنه سنگین میزنی ولی دیگه نمیتونی؛ دیگه عضله تحمل نداره، ولی دقیقا اون همونجاییه که باعث میشه عضلت قوی تر بشه.
دوست دارم یچیز بیربط بنویسم اصلا
مثلا بگم که دوست دارم اون رشته های فیبری چسبیده به هستهی هلورو با دندون بخورم. یا اینکه حس میکنم سرکه صنعتی بوی جوب اب خیابونارو میده. کی میخواد جلومو بگیره که این چیزارو ننویسم. من مینویسم حتی اگ نذارم هیچکس بخونه. حتی اگر هیچوقت هیچکس نفهمه چی نوشتم. مینویسم ک بدن درد بعد باشگاهو بکشم که بعدا قوی ترم بنویسم تازه.
یوقتایی عمیق به این فکر میکنم مردم تو زندگیاشون چجور از من یاد میکنن. ینی اسم من میاد چی میگن و در عین حال ذره ای برام مهم نیست. صرفا فضولم دوست دارم ببینم چی تو مغزای رنگارنگ کثیف و عوضی ادما میگذره؛ حالا فک کن اون وسطا یچیزی راجب من هست! وای بکش منو و بهم بگو.
خلاصه که شب بخیر