-
It's been a long time
یکشنبه 21 بهمن 1403 12:29
خیلی وقته ک اصلا یادم رفته بود اینجا وجود داره. یک عالمه چیز عوض شده. مادربزرگم دیگه پیشم نیست. من کلا یه ادم دیگم انگار. خیلی زود میگذره زمان و من هی ازش عقب میمونم.
-
یه شب تابستونی ملوس
سهشنبه 23 خرداد 1402 21:15
تنهام ولی حس بدی ندارم یه باد خنکی میاد که روحمو تازه میکنه تو این نقطه از زندگیم هییییچ ایده ای ندارم که دارم با زندگیم چکار میکنم ولی بازم خیلی چیل و ارومم در کل همه چی خوبه ولی یچیزی کمه ، یکاری باید بکنم این که ندونی باید چیکار کنی از اینکه کلی کار داشته باشی خیلی بدتره کاش میدونستم چی کمه کاش میدونستم باید چیکار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 خرداد 1402 23:11
خدایا چرا این ترم تموم نمیشه؟؟؟؟ پایانترمامو چرا دارم خراب میکنم ؟؟؟ درس چرا نمیخونم؟؟؟؟ اورثینک میکنم چرا انقد ؟؟؟؟
-
جزئیات
چهارشنبه 17 خرداد 1402 01:06
توجه به جزئیات مهمه . تو کار تو معامله تو خرید تو هرچی ولی تو ادما مهم تره ، ادما وقتی کسیو دوست دارن ناخوداگاه به جزئیاتش بیشتر دقت میکنن . درست مثل این که شما هرچقد تو یه چیزی حرفه ای تر باشی ریزه کاریای اون موضوعو راحت تر میفهمی . مثلا اینکه وقتی یه نفر میخنده زبونشو میچسبونه پشت دندونای جلوش یه چیزیه که به خود طرف...
-
مامانجون قشنگم
چهارشنبه 17 خرداد 1402 00:45
صدای ناله های مادربزرگم که از درد داره به خودش میپیچه داره دیوونم میکنه کاش نمیموندم شب اینجا ولی دلم تنگ شده بود قیافش خیلی عوض شده . اون مامان بزرگ تپلی مهربونم که تو دعواهام با مامانم طرف منو بجای دخترش میگرفت ، اون ک پایه مسافرتایی بود ک مامان بابام اجازشو بم نمیدادن ، اون که میرفتم شبا پیشش بخوابم تا برام قرمه...
-
پایان ترما
دوشنبه 15 خرداد 1402 23:19
پایان ترما نزدیکه ( این پنجشنبه اولیشه :/ ) و این هفته ی فرجه جز خواب و گیم کار دیگه ای نکردم . الان نشستم چند تا صفحه درس خوندم که عذاب وجدانم کم شه فردا هم کلی کار دارم باید صبح زود پاشم ولی دلم نمیخواد زود بخوابم ، خدا بخیر کنه -_-
-
مهربونی خیلی چیز خوبیه
شنبه 13 خرداد 1402 01:43
شنیدین میگن با ادما مهربون باشین چون نمیدونین دارن با چه مشکلایی دست و پنجه نرم میکنن ؟ من این جمله رو خیلی میفهمم . از اونجایی که اینجوریم که خیلی خوب میتونم حس اعتمادو به طرف مقابلم بدم ( تعریف از خود نباشههه چون واقعا چیزی نیست که خودم به دستش اورده باشم و بهش افتخار کنم ، تا یادمه همینجور بودم ) معمولا ادما زیاد...
-
سلام !
جمعه 12 خرداد 1402 20:50
سلام خیلی وقت بود به فکر این بودم که یه بلاگ داشته باشم که روزمرگیامو خستگیامو خوشیامو خلاصه هرچی که دوست دارمو بدون اینکه نگران جاج (قضاوت) شدن توسط دیگران باشم ، توش بنویسم و در عین حال با ادمای جدید آشنا شم و هم اکنون ، تادااااا! بالاخره شروعش میکنم :)